شب مهتابی تو آه چه قرقآبی شد
تله نور به صید تو چه شب تابی شد
آنقدر مست به سایه زده بودم تکیه
که ندانسته رخم خیس و تماشائی شد
کوروش آسمانی
آنقدر کارهای خوب نکرده ام
که فرشته "خوب نویس"
وقتش را به کمک به فرشته "بد نویس" میگذراند...
هر دو خسته
و من آماده و مصمم!
کوروش آسمانی
من باران را دوست دارم
گوئی اشکهای دخترک خردسال صیاد دریا نرفته از آسمان می بارد
... عاشقانه که نه
اما "دل" برانه می بارد... من باران را دوست دارم
کوروش آسمانی
و شعر شعاع نوری از خورشید علاقه دلم است
بی ترس ابر و تاریکی
فوران نور است بی بازتاب و ...
تردید رسیدن به تو
کوروش آسمانی
و کدام نشانه ای روشن تر از ...
سیگاری نیمه سوخته
و کاغذی مچاله از نوشته ای نیمه کاره
و البته مدادی که از دو سر تراشیده شده
تا بلکه چیزی بگوید
مثل یک شعر
تو را به یاد یک مسافر راه مانده می اندازد؟
کوروش آسمانی
هی فلانی ...
شاید همان سنجاقک کوچک
که بر شانه ات بوسه زد و رفت
آخرین پیام آورش بوده؛
عصر احتمال و تردید است دیگر
اگر نبود
پس که بود؟
کوروش آسمانی
تو گذشته ای در من...
حالا میتوانی دعای پرستوها را لبخوانی کنی
که با یکدیگر
از رنج و عذاب بی سقفی میگویند
و هراس ماندن
کوروش آسمانی
ما ...
جبهه نرفته ایم
گلوله ای هم شلیک نکرده ایم
از قضا تیری هم به جائی مان نخورده
فقط گاهی
هوس عطر میدانهای مینی را میکنیم
که به لطف گذر شما
پر از گلدانهای بدون گل شده
راستی مسیر خواب شقایق کدام سو است؟
کوروش آسمانی
تردید رهایم نمیکند
وقتی
نه ماندنی باشد
نه داشتنی
ایکاش همه فصل های خدا
پائیز باشد
تا نه من از رفتن گله کنم
نه تو بهانه داشتن...
کوروش آسمانی
همراه مسافری که نیامده
یادگاری برایم فرستاد
یک دستمال سفید
با گلبرگهای یاس
و ...
شعری کوتاه که
نمان نمیرسم...
کوروش آسمانی
عمری برای توصیفش نشستیم و نوشتیم و خواندیم
بی معرفت در رفتن ما
به سطری تمام کرد
اینهمه علاقه را
"که او نآمده خود رفت"
دنیا را می گویم
بی وفا یاری بود
کوروش آسمانی