کوروش آسمانی
خوب که نگاه کردم
تازه فهمیدم...
هیمه های آتشی شده ام
که خود میسوزم
و تو از این گرما و نور
زندگی
دل دل میکنی سوختنم تمام نشود...
کوروش آسمانی
در فصل عادت
هوای فاصله را نگهدار...
نکند بگذرد و ندانی
چه روزها
بی حال و هوا سر کرده ای
کوروش آسمانی
ما که از جوانی مان
جز یک قاب عکس تک نفره با خود نیاورده ایم
حال با کدام همسفر
باقی راه را به گریه بگذرانیم ؛نمیدانیم
نه باران غمگینمان کرد
نه پائیز عاشق
سایه مسافری هم ندیدیم
تا به دلتنگی اش
یک؛ دو سه سطری بنویسیم
حال مانده ایم با یک عده آدم منتظر
که از تلو تلو خوردن قلممان بر کاغذ
انتظار شعر دارند...
نه کار "ما" نیست
کوروش آسمانی