همان بهتر کتاب نیمه کاره "طاعون" را بخوانم
مدتیست از کوری رهائی یافته ام و در دامان طاعون جا خوش!
راستی اسامی بهتری نبود برای کتابهائی که به امانت گرفته ام
نمیدانم ما آدمها "چه" مان میشود
گاهی...
مدام فریاد اعتراض گونه مان را
در گوش زمان پراکنده ایم
که ای آفریدگار
ما را به همان بهشت ندیده برگردان
شاید آنجا کتابهای دیگری برای خواندن پیدا کنیم
مثلا...
همان عاشقانه های خودش!
کوروش آسمانی
ما که بهشت خودمان را با آدمهایش انتخاب کردیم
حال چه اهمیتی دارد
این فرشته های خبرچین
از ما به خدایمان چه برسانند
نیک و بد
نتیجه اش را خوب میدانم
به بهشتی میروم
که بوی آدمهای مرا بدهد...
کوروش آسمانی
دلم میخواست
همین روزها که چشم برهم میگذارم
دست کودکی هایم را گرفته باشم
بیاورمش همین حوالی...
یادم بماند روزهای خوب گذشته
و آسوده بخوابم
شاید...
"کوروش آسمانی"
نامه ای برایت فرستادم
بی تمبر و پاکت
نوشته بر باد و
نشانده بر شانه قاصدک
اینجا بدون" تو"
همه چیز رویائیست
و –من-
شاعری که زبان پرنده ها را میفهمد
اما حرف زدن نمیداند...
کوروش آسمانی
که نافرمان است
بیچاره شیطان
نامش "بد" در رفته
این یکی سالهاست قول داده برگردد
و از همان قبل ها نیامده...
"کوروش آسمانی"
اما خب نشد.
آدمی بازیگوش است و ...
سر به هوا!
میانه راه یادمان آمد برای چه آمده ایم
نه راهی مانده بود برای طی کردن
نه دیگری برای یادآوری
حال سرگردانیمان را
با شما درمیان گذاشتیم!
"کوروش آسمانی"
چه میداند دریا چقدر تنهاست
و از تنهائی خویش
بر خود میکشد موج ها را
رهایش کنی رهایت نمیکند...
کوروش آسمانی