دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد گروس عبدالملکیان
آنکه اشک بر چشمانش نمی نشیند
باران را نیز
دوست داشتن نمی تواند
آن که دلتنگ تو نمی شود
خدا را نیز دوست نمی تواند بدارد...
آن که از باران می گریزد
لابد نانش را هم در پستوی تنهایی خواهد خورد
آن که نام گلها را نمی داند
هرگز منتظر آمدن تو نخواهد ماند
..... از کتاب « بوی تمشک وحشی»
منم
همه میدونن این حسو که من بارونو دوست دارم
<3
"دل" برانه می بارد
دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد گروس عبدالملکیان
آنکه اشک بر چشمانش نمی نشیند
باران را نیز
دوست داشتن نمی تواند
آن که دلتنگ تو نمی شود
خدا را نیز دوست نمی تواند بدارد...
آن که از باران می گریزد
لابد نانش را هم در پستوی تنهایی خواهد خورد
آن که نام گلها را نمی داند
هرگز منتظر آمدن تو نخواهد ماند
..... از کتاب « بوی تمشک وحشی»
من باران را دوست دارم
این عالیه