آنکه دل برده آزادست و...
دل داده در بند
رسم عجیبی دارد مهمانی زمینی ها
کوروش آسمانی
تا دست ارادت به تو دادهست دلم دامان طرب ز کف نهادهست دلم ره یافته در زلف دل آویز کجت القصه به راه کج فتادهست دلم فروغی بسطامی
هی! کافه چی ! میزهایت را تک نفره بچین ! نمی بینی همه تنهاییم...؟!؟! م.بقایی
دست عشق از دامن دل دور باد ! میتوان آیا به دل دستور داد ؟ میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد ؟ موج را آیا توان فرمود: ایست ! باد را فرمود: باید ایستاد ؟ آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد قیصر امین پور
تا دست ارادت به تو دادهست دلم
دامان طرب ز کف نهادهست دلم
ره یافته در زلف دل آویز کجت
القصه به راه کج فتادهست دلم
فروغی بسطامی
هی!
کافه چی !
میزهایت را تک نفره بچین !
نمی بینی همه تنهاییم...؟!؟!
م.بقایی
دست عشق از دامن دل دور باد !
میتوان آیا به دل دستور داد ؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد ؟
موج را آیا توان فرمود: ایست !
باد را فرمود: باید ایستاد ؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
قیصر امین پور