باز باران ترانه
نرسیده به زمین،
بین لبهای من و گونه سرخ دفتر
غزل آماده بارش، شعر در بند مسیر
یک به یک واژه به واژه
غم و اندوه وگلایه
باز شاعر رام است
شعر او چون آب است
میتراود به غزل
قصه ای؛ او خواب است؟!
یاد عشقی غمگین؛ طعم تلخ رفتن
واژه ها می آیند؛ آه از تنهائی
آخر شعر رسید
جامه تر ؛ لبها خشک
شوری آخر شعر... باز هم قطره اشک
کوروش آسمانی
گیرم اندوه تو ،خواب است و نگاه تو،
خیال!
پس دلم منتظر کیست عزیز،
این همه سال....!!!
"محمد حسین بهرامیان"
این شعر واقعا قشنگه..
مثل یه خاطره قدیمی
مثل یه زخم کهنه
غمش به دل میشینه
آقای آسمانی خیلی ممنون از این حسی که شریکمان میکنین
مرسی مرسی
ممنونم از حضورت مریم عزیز