دلمشغولی های مسافر راه مانده

دلمشغولی های مسافر راه مانده

مجموعه سروده های این سالهای من - کوروش آسمانی- میم صاد
دلمشغولی های مسافر راه مانده

دلمشغولی های مسافر راه مانده

مجموعه سروده های این سالهای من - کوروش آسمانی- میم صاد

مسافر 3

آبی که پشت پای مسافر ریخته اند

انگار از شستشوی مرده ای باقی مانده باشد

نه مسافر برگشت

و نه کسی یادش کرد...

گفته بودند خاک مرده سرد است

انگار آبش هم ...

کوروش آسمانی

مسافر 2

مسافر که برگشته ؛

نه برای رفتنش دستی تکان داده اند

و نه کسی به انتظارش برای بازگشت ایستاده

کدام سفر...

کدام مسافر

کوروش آسمانی

داستان بازگشت

تمام سفر رویایم منتظرانم بودند

جلوی اسکله مه آلودی

که برایم دست تکان دهند...

افسوس باز هم کشتیبان

مسیر را اشتباه آمده

نه کسی برای استقبال ایستاده

و نه ... اسکله ای در کار است

فقط چند مرغ دریائی الکن

و ... چند صیاد بی حوصله و پیر

همه داستان بازگشتن من شد

کوروش آسمانی

تنهائی

تو در تاریکی شب به دنبال من میگردی

و من از ترس تو

نه تاریکی

پشت تنهائی خودم

مخفی شده ام...

کوروش آسمانی

غزاله 1

باز باران ترانه

نرسیده به زمین،

 بین لبهای من و گونه سرخ دفتر

غزل آماده بارش، شعر در بند مسیر

یک به یک واژه به واژه

غم و اندوه وگلایه

باز شاعر رام است

شعر او چون آب است

میتراود به غزل

قصه ای؛ او خواب است؟!

یاد عشقی غمگین؛ طعم تلخ رفتن

واژه ها می آیند؛ آه از تنهائی

آخر شعر رسید

جامه تر ؛ لبها خشک

شوری آخر شعر... باز هم قطره اشک

کوروش آسمانی

حال

دنیا را باید وارونه دید

همه عاشق؛ همه صادق و بهتر از آن همه زاهد

صومعه ها کارشان بدجور گرفته... خدا موج میزند پشت محراب ها

خلق خوش؛ زمان رام و گل شکفته

فرصت؟! تا قیامت... باقیست حالا!

آستینی بالا بزن... وقت وقت است

شک نکن همین لحظه باید بود...

دنیا را وارونه باید دید...

کوروش آسمانی

شعر بی قافیه

شعر گفتن را چه سود

نه کسی می خواند

نه کسی می شنود

و تو در این بزم ردیف .. قافیه میبازی!

و کسی شاید باز ... که به ترکیب سخن...

کند ایراد که چون؛ قافیه باخته ای...

ناشیانه زده ای...

تو به دریای کلام!

 و به دنبال کلامی تازه ...

جستجوئی تازه؛ واژه میبازم باز ...

کوروش آسمانی

فصلی دیگر

برای من که به زمان سرسپرده ام... و از ترس رسیدن گاه رفتنت؛ زمان را نشمرده طی میکنم

و هرازگاهی بدون "من" از تو عبور میکنم

آیا زمانی برای بازگشت دیده شده؟!

حال نشسته ام

 و روزهای خواب او را روی کاغذ پاره های تقویم علامت میزنم

فصلی دیگر ...

غروب نیست..

هوا ابری نیست...

من به یاد تو نیستم...

خورشیدی پشت ابرها نخزیده

و من خواب میبینم همه اینها را!

کوروش آسمانی

مسافر

خویش را رنگ باخته ام بر دریا؛ من رنگ ها را گم کرده ام

نشانی خانه ام را هم!

ترانه ای سفید باید ...

کوروش آسمانی

وسوسه های دیدن

خالی شده ام؛ از وسوسه های دیدن ... پر از تکرار

و تنها

اینجا

در خویشتن

سکوت میکنم و میشکنم در خود

و نگاه میدارم آنچه که از تو دارم ؛ تنها زخمی که در خاطراتم به یادگار مانده

کوروش آسمانی

زمان


زمان یک واژه بی مفهومست

 برای خواستن و داشتن

و قیدیست برای فرار از گذشته ...

زمان

 رام حال ماست.

کوروش آسمانی

منزل آخر

سایه پشت سایه ...

گاهی تمنا میکنی لحظه ای را که نیامده

و بیزاری از زمانی که گذشته

در دگردیسی " حال" و "حس"

در تقابل " خواسته" و "نیاز"

همیشه خود را انتخاب کرده ای

در هاله ای از غرور و بی خبری

و در آخرین منزل ...

تمنا میکنی لحظه ای را که در نیافتی و گذشت.

کوروش آسمانی

نشانی

من در خواب خوش یک خوشه گندم

که در خنکای شبی تابستانی

غافل از فکر داس کشاورز

در وزش نسیمی سبک

آرام و بی وزن  میرقصد...

گم شدم           

و

 تو-

را گم کردم...

کوروش آسمانی