دلمشغولی های مسافر راه مانده

مجموعه سروده های این سالهای من - کوروش آسمانی- میم صاد

دلمشغولی های مسافر راه مانده

مجموعه سروده های این سالهای من - کوروش آسمانی- میم صاد

مسافر 3

آبی که پشت پای مسافر ریخته اند

انگار از شستشوی مرده ای باقی مانده باشد

نه مسافر برگشت

و نه کسی یادش کرد...

گفته بودند خاک مرده سرد است

انگار آبش هم ...

کوروش آسمانی

نظرات 1 + ارسال نظر
یلنا سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 22:18

بوی کافور را شنیدم
وصدای ریزش آب سرد سرد تن مرده ای که نمی تپد
جناب آسمانی شعرتان اما نبض دارد هماهنگ با زندگی می تپد
تلخ هم که باشد سرد هم که باشد جادو میکند قلمتان.سپاس سپاس

مرگ وقتی‌‌ست که دل نمی‌تپد و ساعت می‌تپد
عشق وقتی‌ست که دل می‌تپد و ساعت نمی‌تپد

شاید همین قیاس ساده می‌گفت
چرا دوباره به ساعت نگاه کردی

می‌دانستی انتظار تحمل متراکم ابدیت است
و عشق ، اعجاز فانیان
ابدیت را شرمسار می‌کند

عصر بلند تابستان
بر تابوت‌ها و برج‌های ساعت غروب می‌کرد
ویرانه‌ها می‌دانستد و
تو نمی‌دانستی
جنگ ، انتظار را بی‌اعتبار می‌کند
و حفظ حیات
تمام حقیقت می‌شود

او مرده بود ؟
بی‌تو گریخته بود ؟
یا تو دیگر عاشق نبودی ؟

مردگان جواب نمی‌دادند
زندگان می‌گریختند
و عشق
دیگر
به نبض ساعت می‌تپید

بالتازار ترانسلان

خیلی زیباست انتخاب شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد