کمی هم با سواد بود
تا جز خواندن نام "تو" هنگام انتخاب
به چیزهای دیگری هم میرسید...
مثل "ناب" گفته هائی
که بر لبانت جاری بود...
کوروش آسمانی
دروغهای تو ...
انعکاس ناموزون حرفهای عاشقانه ایست
که در گوش تو خوانده اند
کوروش آسمانی
ای عشق
گاهی فکر میکنم تو هم دروغی بیش نیستی
برای طعم دادن به شعرهایمان
آنجا که بی دریغ استفاده شدی...
کوروش آسمانی
مادر مادر مادر ...
یادم رفت کجای این زندگی مرا مشغول بخود کرد
که دستت را رها کردم
و دیگر به دست نیاوردمت
مادر... مادر
کوروش آسمانی
بختم
چون ساعتی کوکیست
که خود
سالهاست در خواب مانده و ...
نزدیک ست بیدار شود
-شاید-
کوروش آسمانی
هوا که هوای پریدن باشد
چقدر سخت است
به فکر همسفرانت باشی
هوا که هوای رفتن باشد
چقدر سخت است بروی و ...
برگردی!
کوروش آسمانی
پری از بالت برایم میگذاشتی
شاید روزی هوس پریدن داشته باشم
روزی که دیر و دور نیست
ولی می دانم آنروز تو نیستی
کوروش آسمانی
پرنده روشنفکری را میشناسم که همیشه بالای برج آزادی نشسته جای دنج و دست نیافتنیست... "حیوان" فکر میکند از روشنفکریش به آنجا رسیده! اینروزها آزادی مقصد همه آنهاست که بال نزده قصد آرامش دارند "کوروش آسمانی"
باور کن از آنروز که
کج نشستی
و نگاهت را از ما برگرداندی...
من و دو سه همزادم
گم شدیم در بهشت خودمان
میل خودت است
برمیگردی یا برگردیم؟
کوروش آسمانی
برای دیدار
خسته شده ام
بس که دیوارهای بلند تنهائی را
آجر به آجر شمردم
کوروش آسمانی
چیزی از زمانه ی سوء تفاهم
یا فصل تاخیر
یادم بماند
بهار هم نیامد
که تو بیائی ...
کوروش آسمانی