ماهی آزادی بودم
عشق تو قلابی بر دهانم
رهایم نمیکند...
رهایش نمیکنم
کوروش آسمانی
"از مجموعه روزهای رویا"
برای پاییزی که نمی ماند
خاطره نساز
این برگ های رنگ رنگ
عشقبازی شان را تابستان کرده اند...
-تو- را بازی میدهند.
کوروش آسمانی
از مجموعه روزهای رویا
عصر پاییز
فصل رفتن
با والیوم خاطراتم
ته جیب بارانی ؛ بازی میکنم
روزی سه وعده...
و تمام
کوروش آسمانی
"از مجموعه روزهای رویا"
ساعت
؛هفت را
شش بار زنگ میزند
موریانه ها از خاطراتم بالا میروند
همه چیز را میخورند
جز...
-نام تو-
سرم فریاد میکشد
گوشهایم در سکوت سوت می زنند
چه بود این آشفته خواب
که زندگی کردمش!
کوروش آسمانی
"از مجموعه روزهای رویا"
مردی خود را از پنجره رویا پرت میکند
پلیس ها کتابخانه اش را جستجو میکنند
و مرگ...
راه شیروانی را طی میکند
مردی از پنجره رویا پرت میشود
و خورشید...
از لج پلیس ها؛
غروب میکند
کوروش آسمانی
"از مجموعه روزهای رویا"
در ترمینال شمال شمال جار میزنند
راننده آینه را با جاده اشتباه گرفته
زن گره روسری اش را با طناب دار
و پلیس عکس دانشگاه تهران را با برگ جریمه
پشت همین پیچ اشتباهی
همه ما به قصد شمال...
جنوب میرویم
کوروش آسمانی
"از مجموعه روزهای رویا"
و حالا وقت سوگواریست
بر آنچه بین ما گذشته...
یک عمر سکوت
پس از یک دقیقه دیدن
کوروش آسمانی
"از مجموعه روزهای رویا"
بر باد دادن خیلی هم چیز بدی نیست
تو موهایت را
صدایت را
عطرت را
من ...
زندگی ام را
حال باز هم از بی تفاهمی بگو
کوروش آسمانی
"از مجموعه روزهای رویا"
ما
مرزهایی داریم از جنس فاصله
بدون سرباز و سیم خاردار
همین نمیخواهم هایت است همه اش!
مرزها را گاهی با جنگ بر میدارند...
بیشتر با بوسه!
کوروش آسمانی
"از مجموعه روزهای رویا"
چون موج تنها
که به ساحل بر میخورد
به خودم باز میگردم
هربار که به شوق وصل
سمت تو آمده ام...
کوروش آسمانی
"از مجموعه روزهای رویا"
دستان پسر را بسته بودند
بال مادر را هم
انگار جنگ تمام شده است
و کبوترهای صلح...
پرواز کنند
انتظار هم بوی غربت دارد
دستان پسر؛
بال مادر...
کوروش آسمانی